|
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:19 :: نويسنده : maryam.jun
یه چیزی بگو
یه چیزی بگو بزار قانع شم تا نتونم جلوی رفتنت مانع شم
مگه نمیبینی چقد خرابو داغونم تو این اوضاع منو تنها نزار خواهشا
بگو چرا داری میری اخه به چه قیمتی کیه ؟
که مث منورو تو بتونه بشه غیرتی یا با تو تا بکنه تو هر شرایط بدی
اونوقت تو بیمعرفت حتی جوابشو ندی د یه چیزی بگو چرا حرف نمیزنی؟
چرا فاصله میگیری به من دست نمیزنی؟
چرا همیشه همه جا تورو باید ببینم مگه نمیگفتی که دیگه هرز نمیپری؟
نیستی تا ببینی که از همه چی خسته شدم قیافمو ببین چقد شکسته شدم!!
چقد سختی کشیدم چقد ضربه خوردم وقتی فهمیدم رفتارت با من سرده مردم
چه شبایی که تا صبح بیداری کشیدم ناخونای عصبی که روی دیوار میکشیدم
بازم ارومم نمیکرد روم تاثیری نداشت فکر میکردم عزیزتر از خودم کسی نی برات
ببینچی کار کردی با من لامصب هرشب کارم شده گریه یا مستم
تو اوج دوستی چطور ولم کردی؟وقتی مشکلی نبود بین ما اصلا
دیگه صبا کنار تو چش وا نمیکنم دیگه اعتمادی به این عشقا نمیکنم
کسی هم نمیخوام که بهم توجهی کنه همه که مث تو منو اشبا نمیکنن
همه که مث تو با من خوب تا نمیکنن منو از ته دل از اون بوسا نمیکنن
یا اون روزا که میبرم از هرکسو ناکسی خودشونو توی دلم اینقد زود جا نمکنن
دیگه شبا نمیام پشت خطیت خوشحالم که کنار اون خوشبختی
خوشحالم که یه حساب سوا روش کردی به خاطر اون منو فراموش کردی ......
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |